سه‌شنبه ۱ خرداد ۱۳۸۶ - ۱۹:۴۴
۰ نفر

مصطفی چترچی: بعد از سالها ،گذرم به تنور خاک گرفته خانه مادر بزرگ افتاد. از خانه رو به ویرانی، فقط تنورش سالم مانده بود.

همان جایی ایستادم که در کودکی از او نان کوچک خواسته بودم، ولی او قرص نان بزرگی داده بود که آن را نگرفتم.

آن روز مادر بزرگ قبل از آنکه قهر کنم، برایم نان کوچک پخت.

اما حالا هر روز در فکر نان هستم. عصرها بعد از کار روزانه، تا پاسی از شب جایی دیگر مشغول کار می‌شوم و با داشتن چند بچه قد و نیم قد، فقط به دنبال نان بزرگ هستم...

کد خبر 22716

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز