همان جایی ایستادم که در کودکی از او نان کوچک خواسته بودم، ولی او قرص نان بزرگی داده بود که آن را نگرفتم.
آن روز مادر بزرگ قبل از آنکه قهر کنم، برایم نان کوچک پخت.
اما حالا هر روز در فکر نان هستم. عصرها بعد از کار روزانه، تا پاسی از شب جایی دیگر مشغول کار میشوم و با داشتن چند بچه قد و نیم قد، فقط به دنبال نان بزرگ هستم...